30 Aralık 2015 Çarşamba

هخامنشيان يا سلسله سگ پروردگان !!


هخامنشيان سلسله‌اي از اقوام وحشي و بيابانگرد به اصطلاح آريايي بودند كه توسط جوانكي دزد و فاسدالاخلاق بنام كوروش در سال 550 ق.م درايران تاسيس و با حمله اسكندر مقدوني و كشته شدن آخرين پادشاه جنايتكار اين سلسله بنام داريوش سوم در سال 331 ق.م همچون جرثومه‌هايي از فساد از روي زمين برافتادند و به زباله داني تاريخ سپرده شدند.
اعمال و افكار و حركات و سكنات اين جوانك دزد و فاسدالاخلاق در دهه‌هاي اخير مورد تقليد و سرمشق رژيمي فاسدتر از رژيم هخامنشي گرديد و احمقي از حُمقاي تاريخ كه «عقيده خودبزرگ بيني» داشت خواست كشور ايران را به «دروازه‌هاي تمدن بزرگ» برساند، تمدني كه خطوط اصلي آن از «دروازه غار» و «ميدان تير» و «ميدان اعدام» تهران مي‌گذشت و به زندانهاي «قزل قلعه» و «قزل حصار» و «قصر» منتهي مي‌شد.
«گريمورهاي تاريخ شاهنشاهي» سعي داشتند از اين جوانك دزد و فاسد‌الاخلاق چهره «منجي ايران» را ترسيم نمايند غافل از اينكه انوار آفتاب حقيقت از زير پرده آهنين جهل‌هاي شاهنشاهي نيز گذشته و جهان حقيقت را نور باران كرده و خفاشان شب‌پرست را مجبور خواهند كرد در مقابل عزم آهنين تاريخ حقيقي اين ملت سر خم كرده و بساط شارلاتاني و شاه‌بازيهاي خود را جمع نمايند ولي آنها مزبوحانه حال نیز مي‌كوشند تا جلو روشنگريهاي اصيل تاريخي را با پولهاي به غارت برده از این ملت و با ساختن فيلم چندين ميليون دلاري «كورش كبير» بگيرند.
اين فيلم مضحك كه امروزه با همكاري چهار فيلمساز سوئدي و با پشتيباني و ساپورت كامل«رضا پهلوي» - پالاني سابق- تهيه مي‌شود قرار است بغير از آمريكا در بيشتر شهرهاي بزرگ اروپا از طريق تلويزيون پخش شود(1) و هدف از آن «تحريف تاريخ واقعي ايران» و چهره انساني دادن به جوانكي دزد و فاسدالاخلاق بدخوي و سگ پرورده‌اي است كه مورد افتخار «لايقان» خود مي‌باشد و بر جوانان اين آب و خاك است كه در مقابل تحريف‌هاي اين ورشكستگان به تقصير «پهلوي گرا» با نوشتن مقاله‌هاي روشنگر از متون صحيح يوناني و اسلامي برآيند تا فاجعه «دروازه تمدن بزرگ» بار ديگر گريبانگير اين مردم نشود و بدبختي‌ها و «آريا بازيهاي عاري از مهري» از نو تكرار نگردد.
حال با اين مقدمه كوتاه در مورد فيلم «كوروش كبير» - كه دهن كجي آشكار به تاريخ واقعي اين مردم است – به بررسي سلسله هخامنشي مي‌پردازم تا ريشه‌هاي اين كج انديشي نمايان گردد.
«كتزياس» مورخ و طبيب مشهور يوناني كه بمدت 17 سال از سال 415 – 398 قبل از ميلاد «پزشك دربار هخامنشي» بود و حدود 23 جلد كتاب در تاريخ ايران و جهان تاليف كرده است چون خود از نزديك با خاندان فاسد هخامنشي آشنا بود در حقيقت توانسته پرده از روي بعضي از «اسرار مگوهاي» اين رژيم فاسد برداشته و بويژه در مورد كوروش به اصطلاح كبير حقايقي را در حد امكان و موقعيت خويش بيان نمايد.
«كتزياس» بر خلاف بعضي از مولفين جيره خوار و مورخين خيانتكار كه سعي در اختفاي حقايق تاريخي دارند به صراحت در مورد سر سلسله‌ هخامنشي و حيات كثيف دوره جواني او مي‌نويسد: «كوروش پسر چوپاني بود.... كه از شدت احتياج مجبور گرديد راه زني پيش گيرد»(2)
خطيب مشهور جناب «آيت ا...صادق خلخالي» در كتاب «كوروش دروغين و جنايتكار» به استناد اين نوشته كتزياس كه مي‌نويسد : «كوروش در ايام جواني بكارهاي پست اشتغال ميورزيد و از اين جهت مكرر تازيانه [مي]خورد»(3) استنباط كرده است كه كوروش گاه – گاهي در نوجوانی مجبور بود كه «لواط بدهد»(4) او كوروش را جزء آن منحرفين اخلاقي مي‌داند كه «در تمام عمر خويش هميشه مبتلا به انحراف اخلاقي بوده و از تن دادن بذلتها كه لواط هم جزو آنها است مضايقه نداشته‌اند»(5)
«كتزياس » كه در مدت هفده سال طبابت در دربار هخامنشي به اسرار دروني اين سلسله فاسد از نزديك آگاهي داشت در مورد رابطه خاندان پادشاهي ماد با خاندان كوروش به صراحت مي‌نويسد كه برخلاف شايعه پراكني‌هاي رژيم هخامنشي كه مي‌خواهد خود را از اقوام خاندان پادشاهي ماد قلمداد كرده و كوروش را نوه آستياك جلوه دهد تا تصاحب پادشاهي ماد را «قانوني» جلوه دهد، كوروش با آستياك – آخرين پادشاه ماد «هيچگونه قرابتي نداشت و از راه حيله و تزوير بمقام سلطنت رسيده بود»(6)
علاوه بر تاكيد بر فاسدالاخلاق بودن كوروش، مورخيني غير از كتزياس نيز كه در سال های قبل از ميلاد مي‌زيستند از بخش‌ ديگري از اسرار زندگي كثيف او پرده برداشته و حتي به «سگ پروردگي» كوروش هم اشاره كرده‌اند.
«تروك پومپه» - مورخ اهل گل (فرانسه) – كه معاصر اوگوست امپراتور روم بود (31ق.م– 14م) و چهل و چهار جلد كتاب در تاريخ علم نوشته است كه «ژوستن» يا «يوستي نوس» مورخ رومي آنها را خلاصه كرده ، در كتاب «تاريخ عمومي، كتاب اول، بند4 » راجع به كودكي كوروش مي‌نويسد كه وقتي كوروش را براي به هلاكت رساندن بدست چوپاني سپردند «چوپان، كوروش را در جنگلي گذارد، يك سگ ماده او را شير ميداد و از حيوانات ديگر حفظ مي‌كرد بعد كه چوپان ديد حيواني پرستار و پاسبان طفل است حس ترحم بر وي غلبه كرد و بخواهش زنش پسر نوزاد خود را در جنگل گذارد و كوروش را به پسري پذيرفت.»(7)
ماجراي «سگ پروردگي كوروش» علاوه بر منابع يوناني در منابع قديم اسلامي نيز تاييد و تاكيد شده منتهي با توجه به بعد فاصله زماني از هخامنشيان تا اسلام مفسران اسلامي« هسته اصلي» زندگي او را در آثار خود حفظ كرده ولي در نام او اختلاطي با سايرين پيش آوردند مثلا «ابوبكر عتيق نيشابوري» معروف به «سورآبادي» مفسر بزرگ اسلام در هزار سال پيش در تفسير خود به مناسبتي از «كيكوروش» (كي كوروش) نامبرده و مي نويسد : «گويند بكودكي بد خو بود مادر وي با وي درماند و دايگان درماندند وي را ببردند در بن درختي بنهادند ماده سگي بدان موضع بچه داشت بچگان را شير ميداد...تا آنكه كودك به شير سگ برآمد نيكو روي و زيرك و ناپاك [شد]«(8)
شايد واژه هاي «نيكوروي» و «ناپاك» به نوعي افاده كننده استنباط جناب «آيت ا...خلخالي» باشد و بنوعي هم افاده‌گر همين معني «كتزياس» - طبيب دربار هخامنشي – باشد كه به صراحت مي‌نويسد : «كوروش در ايام جواني بكارهاي پست اشتغال ميورزيد و از اين جهت مكرر تازيانه [مي]خورد»(10)
البته احتمال اينكه واژه كنايه‌دار سورآبادي در رابطه با «نيكوروي» بودن كوروش در ارتباط با واژه «كارهاي پست» ذكر شده از سوي كتزياس باشد بعيد نيست.
جالب اينكه رواياتي نيز در مورد كوروشي بنام «كوروش سگ دهان» وجود دارد كه ارتباط نزديكي با گفته «ابوبكر عتيق نيشابوري» در مورد «بدخو» بودن «كي كوروش» دارد. اين «كوروش سگ دهان»، در واقع اولين حكمران پارسي است كه دستور بستن در دانشگاهها و دانشكده‌ها را صادر كرده و دانشگاه بزرگ حكمت و فلسفه يونان در شهر اوس را بكلي تعطيل كرده از كار انداخته است.
البته لازم به يادآوري ايت كه هروردوت – پدر تاريخ – نيز نام مادر كوروش را «سپاكو» (اسپاكو) ذكر كرده كه معني «سگ ماده»(10) دارد و نشان مي‌دهد كه روايت «سگ پروردگي كوروش» در آثار هردوت نيز بنوعي منعكس بوده است ولي يكي از مترجمين خوش ذوق ايراني در ترجمه تاريخ هرودوت كه بين «وجدان مترجمي» و «وجدان آريايي‌گري» قرار گرفته است در صفحه 46 ترجمه خود سپاكو را «كه به يوناني كينو مي‌باشد زيرا بزبان مادي كلمه سپاكو يعني سگ ماده»(11) در صفحه 54 ترجمه‌اش بناگهان «شرم آريايي‌گري» بر «وجدان مترجمي‌اش» غلبه كرده و «كينو» را «گرگ» ترجمه ميكنند تا بنمايد كه «گرگ ماده‌اي او] (كوروش) [را شير داد»(12) البته اين شعبده بازي و «تبديل سگ به گرگ» فقط در فاصله هشت صفحه انجام مي‌گيرد نه بيشتر!!
جالب اينكه يكي از مورخين معاصر بعد از ذكر اين سه واقعه مربوط به «سگ‌ها» مي‌نويسد : «در واقع يك روايتي در باب سگ شير دادن كي كوروش و اسپاكوي هرودوت و كوروش سگ دهان روزگارهاي بعید وجود داشته كه با هم تخليط شده است و چون صحبت ما از جو و نان جو است به گوشتخواران فعلا نمي‌پردازيم فقط مقصودم اشاره به نام خانوادگي اين سگ‌ زاده‌هاست»(13)
به هر حال آنچه از تعابير و تفاسير يوناني و اسلامي برمي‌آيد اين است كه كوروش به اصطلاح كبير سگ پرورده با هر دوز و كلكي بود امپراتوري تركان ماد را از پاي درآورد و آستياك آخرين پادشاه ماد را در تبعيد كشت.
«كتزياس» - مورخ و طبيب دربار هخامنشي – در مورد عاقبت كار آستياك با عنايت به «سگ پروردگي» كوروش مي‌نويسد وقتي كه به جستجوي نعش پادشاه ماد در كويري كه كوروش دستور داده بود او را در آنجا بكشند برآمدند به واقعه‌ي حيرت آوری برخوردند «چيزيكه باعث حيرت شد اين بود [كه] شيري نعش شاه [ماد] را از درندگان ديگر حفظ كرده بود و وقتيكه فرستادگان سر نعش رسيدند شير كناره‌ كرده ناپديد گشت نعش شاه را با احترامات زياد دفن كردند»(14)
گويا از همان زمان است كه تركان آذربايجان ضرب‌المثل «ايت سوتو امميش» (شير سگ خورده) را بعنوان ناسزا وارد فرهنگ و زبان خود كرده و به افراد پست و فرومايه اطلاق كرده‌اند.
به هر حال همانطوريكه ورود اولين پادشاه هخامنشي به صحنه تاريخ در ارتباط با «سگ و سگ پروردگي» آغاز گرديد از عجايب تاريخ اين كه پايان اين سلسله ننگين‌ نيز در ارتباط با سگ و سگ بانی به پايان رسيد.
بنا به روايتي وقتي داريوش سوم هخامنشي در جنگ با اسكندر مقدوني در ميدان جنگ كشته شد و سربازان پارسي پا به فرار گذاشتند و پيدا كردن جسد پادشاه پارس با مشكل بزرگي مواجه شد چون وسعت ميدان جنگ از طرفي و تغيير قيافه كشته‌شدگان در اثر ضربات كشنده آلات جنگي و متلاشي شدن قيافه‌ها و چهره ها از طرف ديگر شناسايي اجساد را مشكل كرده بود اسكندر براي پيدا كردن جسد داريوش سوم از مغ ها كمك خواست.
مغ‌ها كه وضعيت بلاتكليف اسرا و مجروحين و مقتولين خاكسپار نشده را ديدند براي سرعت بخشيدن به پيدا كردن جسد پادشاه هخامنشي به اسكندر گفتند چون شالوده خاندان هخامنشي با «شير سگ» برآمده و «محافظين» و موکلین اين خاندان «سگان» مي‌باشند لذا هر كجا سگي را ديديد كه در بالاي سر جسدي پرسه مي‌زند بدانيد كه جسد متعلق به پادشاه هخامنشي است و بدين ترتيب يونانيان بزودي با همان علايم مذكور جسد داريوش سوم هخامنشي را پيدا كرده پيش اسكندر آوردند.
در روايت ديگري آمده است :
«آخرين فرد سلاله هخامنشي نيز داريوش ناميده مي‌شد : داريوش سوم.
در زمان او ايران از اسكندر شكست خورد. در اول ماه اكيم سال 331 [قبل از ميلاد] وقتي داريوش سوم شكست خود را از اسكندر مشاهده كرد به تنهايي راه گريز در پيش گرفت. تعقيب بمدت يازده روز ادامه يافت. اسكندر صيح روز يازدهم از دور جسدي مشاهده كرد. در اطراف جسد تنها يك سگ پارس كنان به نگهباني از آخرين پادشاه پارس مشغول بود و كسي ديگر در اطراف او نبود. اين منظره به همان قدر كه تاسف آور بود براي امپراتوري ايران نيز فاجعه آميز بود و عاقبت نكبت‌بار آن را نشان مي‌داد»(16)
بدين ترتيب يك سلسله كه سگ پرورده بودند و تاريخ پر از فجايع جانگداز آنها از بريدن و دريدن و شكستن و شكنجه و فسق و فجور و ظلم و جور بود همچون فيلمي كه با «پارس سگي» شروع گردد با « زوزه سگي» نيز به پايان رسيد و از اعمال ننگين آنها سناريويي باقي ماند تا‌ «سگ پرستان شاهپرست» به ياري «توله سگ پهلوي دوم» فيلمي با ميليون‌ها دلار هزينه با نام «كوروش كبير!» بسازند و دهن كجي بيشرمانه‌اي به تاريخ واقعي اين مردم شريف بنمايند.
جالب اينكه دو سلسله خالص به اصطلاح « آريايي » نيز كه خود را دنباله «سگ پروردگان» هخامنشي مي‌دانستند يعني «ساساني» و «پهلوي» نيز به همان «آخر و عاقبت سگي» دچار شدند و آنها نيز در ارتباط با سگ تاريخ ايران را از لوث وجود خود پاك كردند.
«حمزه اصفهاني» در كتاب «تاريخ سني ملوك‌الارض و الانبياء» در مورد فرار يزدگرد سوم آخرين پادشاه« سياه پوست!! » ساساني مي‌نويسد كه او «آنچه گوهر و زرينه و سيمينه داشت با پسر و زنان خود و حشم خويش برداشت و چون رفت هزار طباخ(آشپز) و هزار سگبان و هزار يوزبان و هزار بازيار همراه داشت»(17)
نويسنده كتاب «آسياي هفت سنگ» با اظهار تعجب از اين «عمل سگي يزدگرد» مي‌نويسد : «او رفت و سپاه [ايران] و رستم فرخزاد [(فرمانده سپاه ساساني در جنگ قادسيه)] و همه ايرانيان را در برابر سپاه عرب، بي‌پناه و بي استمداد باقي گذاشت من نمي‌دانم در آن وقت كه هواپيما نبود آن همه سگ و سگبان چطور از تيسفون خود را به مرو رسانده‌اند كه سه هزار كيلومتر بيشتر فاصله است»(18)
آخر و عاقبت« سلسله پهلوي » نيز كمتر از پيشينيان سگي‌اش نبود: شاه وقتي از پناهندگي به كشورهاي مختلف خسته شد و همه كشورها عذرش را خواستند به واسطه «هاميلتون» و به سفارش «كارتر» - رئيس جمهور آمريكا – رئيس جمهور پاناما قبول كرد كه شاه به كشور پاناما پناهنده شود. آنها به قدري از عظمت 2500 ساله شاهنشاهي و ديكتاتوري پهلوي در گوش رئيس جمهور پاناما خواندند تا رئيس جمهور پاناما نديده تحت تاثير عظمت پادشاه ايران قرار گرفت ولي وقتي شاه را ديد به تمسخر در مورد عظمت شاهنشاهي پهلوي به هاميلتون گفته بود «دو هزاروپانصد سال سلطنت [شاهنشاهي] و پنجاه سال سلطنت پهلوي به دوازده نفر آدم و مشتي بار و بنديل و دو سگ منحصر شده » است؟!(19)

Hiç yorum yok:

Yorum Gönder

حدیث نجفی_-_Hadis Najafi : Doldur şimdi yerimi başka ben varsa...

حدیث نجفی_-_Hadis Najafi Doldur şimdi yerimi başka ben varsa... 1401.06.30 #HadisNajafi